نظریه شخصیت فروید؛ مراحل شکلگیری شخصیت انسان
نظریه شخصیت فروید ماندگارترین ایده این روانشناس بزرگ است که میگوید شخصیت انسان چند جنبه دارد. «شناسه»، «خود» و «فراخود» در مراحل زندگی انسان رشد میکنند و هر یک سهمی در رفتار فرد دارند. در این مقاله، میخواهیم با نظریه فروید درباره شخصیت و نواحی روان انسان آشنا شویم
شناسه چیست؟
شناسه (Id) جزء بدوی و غریزی شخصیت انسان است، ناحیهای از ناخودآگاه که انگیزهها و خواستههای انسان از جمله میل جنسی را شامل میشود. خواستههایی مثل گرسنگی و تشنگی که خیلی زود با خوردن و نوشیدن به آنها پاسخ میدهیم هم در این دسته قرار میگیرند.
تمام اجزای وراثتی شخصیت انسان که در لحظه تولد همراه اوست، از غریزه جنسی و انگیزه زندگی (اروس) گرفته تا غریزه تهاجمی و انگیزه مرگ (تاناتوس)، همگی از شناسه سرچشمه میگیرند. میتوان گفت شناسه جزء اصلی شخصیت انسان است.
شناسه در نظریه شخصیت فروید
نظریه شخصیت فروید میگوید شناسه همان بخش تکانشی و ناخودآگاه روان است که بلافاصله به خواستهها، نیازها و امیال اساسی ما پاسخ میدهد. مثل نوزادی که آنقدر گریه میکند تا خواستههای اساسیاش برطرف شوند. در واقع شخصیت نوزاد تازهمتولدشده کاملا شناسه است و بهمرور صاحب خود (ایگو) و فراخود (سوپرایگو) میشود. نوزاد رشد میکند و بزرگ میشود، اما شناسهاش در بچگی باقی میماند و با گذشت زمان تغییر نمیکند. چون شناسه کاملا از ناخودآگاه سرچشمه میگیرد و با دنیای بیرون در تماس نیست، فرد فقط یاد میگیرد آن را مهار کند.
شناسه درگیر «فرایند اولیه تفکر»، غیرمنطقی و فانتزیگراست. این شکل از تفکر هیچ درکی از واقعیت عینی ندارد و ماهیت خودخواهانه و رؤیایی دارد.
عملکرد شناسه بر اساس اصل لذت
اصل لذت یعنی «میخواهم و تأخیر را نمیپذیرم!» بر اساس نظریه شخصیت فروید، شناسه فقط بر اساس «اصل لذت» عمل میکند. اصلی که لذت را شرط لازم و کافی برای عملیکردن خواستهها میداند و میگوید هر انگیزه و آرزویی باید بلافاصله و بدون توجه به عواقب آن ارضا شود. زمانی که این آرزوها محقق شوند، فرد رضایت خاطر و زمانی که انکار شوند، ناراحتی یا تنش را تجربه میکند.
اگر اصل لذت حاکم باشد، انسان درست مثل بچهای است که برای ارضای خواستههای خود اسباببازیها را از دست عزیزترین دوستانش میگیرد! هرچه انسان بزرگتر میشود، رشد بخشهای ایگو و سوپرایگوی شخصیت او به مهار غرایز اساسی شناسهاش بیشتر کمک میکنند.
ایگو چیست؟
منیت، نفس، خود یا ایگو (Ego) بخشی از شناسه است که بر اثر اتفاقات دنیای بیرون دچار تحول شده و تنها بخش آگاه شخصیت انسان است، همان آگاهی که فرد به خود دارد و سعی میکند به دیگران نشان دهد.
ایگو در نظریه شخصیت فروید
ایگو مسئول برخورد با واقعیت است. در نظریه شخصیت فروید، ایگو بهعنوان جزء تصمیمگیرنده شخصیت انسان رشد میکند تا میانجی شناسه و دنیای واقعی باشد. هرچه شناسه آشفته و نامعقول است، ایگو بر اساس عقل و خرد و «اصل واقعیت» عمل میکند و قبل از عملیکردن خواستههای شناسه، مسائلی مثل واقعیتها، هنجارهای اجتماعی، آداب و قوانین، هزینهها و منافع را در نظر میگیرد. تصمیم نهایی رضایت فرد (که تنها هدف شناسه بود) را به خطر یا به تعویق میاندازد تا جلوی پیامدهای منفی اعمال را بگیرد.
ایگو مانند شناسه دنبال لذت است و از درد دوری میکند، اما نه به هر قیمتی. البته نفس انسان هیچ درکی از مفاهیم درست یا غلط ندارد؛ چیزی را خوب میپندارد که بدون آسیب به فرد یا شناسه، نهایت لذت را داشته باشد.
ایگو قویتر است یا شناسه؟
ایگو از شناسه ضعیفتر است. نهایتا میتواند حضور داشته باشد و مسیر درست را به شناسه نشان دهد. فروید برای توضیح قدرت این دو مثال جالبی میزند. او میگوید «شناسه اسب است و ایگو مرد سوارکاری که باید قدرت اسب را مهار کند». اسب قدرت و حرکت را فراهم میکند، در حالی که سوارکار انتخاب جهت حرکت و هدایت اسب را به عهده دارد. اگر ایگو نتواند بر اساس اصل واقعیت عمل کند و شکست بخورد، مکانیسمهای دفاعی ناخودآگاه فعال میشوند تا احساسات ناخوشایندی مثل اضطراب دفع و احساسات بهتری جایگزین شوند.
مثالی برای درک بهتر ایگو در نظریه شخصیت فروید
تصور کنید در یک جلسه کاری طولانی احساس گرسنگی به شما دست دهد. شناسه فرمان میدهد همان لحظه بلند شوید، به اتاق استراحت شرکت بروید و غذا نوش جان کنید، در حالی که نفس مدام صبر و تحمل تا پایان جلسه را گوشزد میکند. در نظریه شخصیت فروید این صبر نتیجه عمل به فرمان ایگو است.
ایگو در فعالیتهای بالینی
برخلاف شناسه، نفس درگیر «فرایند ثانویه تفکر» است که نگاهی منطقی، واقعبینانه و راهحلگرا دارد. اگر راهحلی عملی نشود، دوباره به آن فکر میکند تا چاره دیگری پیدا کند. در فعالیتهای بالینی و اجتماعی عملکرد ایگو تقویت میشود تا مراجع بتواند به گزینههای دیگر فکر کند.
طرفداران فروید معتقدند گاهی بر اثر تربیت غیرعادی (بهخصوص اگر مادر اسکیزوژنیک سرد و طردکننده باشد)، کودکی با ایگوی ضعیف و شکننده پرورش مییابد که قدرت لازم برای مهار خواستههای شناسه را ندارد. ایگو میشکند و تمام اختیار روان و رفتار کودک به دست شناسه میافتد.
سوپرایگو چیست؟
فراخود یا سوپرایگو (Superego) شامل ارزشها و اخلاقیاتی است که فرد از والدین و جامعه یاد میگیرد. این ناحیه از شخصیت از ۳ تا ۵سالگی (مرحله فالیک رشد روانیجنسی) رشد میکند و تأمینکننده پاداش (احساس غرور و رضایت) یا مجازات (احساس شرم و احساس گناه) است.
علم روانکاوی بخشی از ناخودآگاه انسان را فراخود یا سوپرایگو مینامد که منبع انتقاد از خود و ندای وجدان است، ندایی که ارزشهای اخلاقی جامعه را با تعدادی باید و نباید که در ناخودآگاه ما ثبت شدهاند به ما یادآوری میکند.
سوپرایگو در نظریه شخصیت فروید
فراخود انسان از ۲ بخش تشکیل میشود:
۱. وجدان
وجدان «ندای درونی» ماست که اشتباهاتمان را به ما گوشزد میکند. نظریه شخصیت فروید میگوید هر زمان ایگو تسلیم خواستههای شناسه شود، سوپرایگو سعی میکند با ایجاد احساس گناه ما را مجازات کند و هر زمان افسار شناسه را به دست بیاورد، با احساس غرور به ما پاداش میدهد. با وجود تمام اصرارها و انگیزههایی که از شناسه سرچشمه میگیرند و تمام ممنوعیتهایی که سوپرایگو تعیین میکند، احساس گناه بخش جدانشدنی زندگی انسان است. البته روشهای مختلفی برای برخورد با این احساس گناه وجود دارد.
۲. خود ایدئال (منِ ایدئال)
من ایدئال حکم میکند باید چطور باشیم، چه آرزوهایی داشته باشیم و بهعنوان عضوی از جامعه چطور رفتار کنیم. عشقورزی والدین معمولا مشروط است و کودک زمانی این عشق را دریافت میکند که کاری را درست انجام دهد. همه اینها تشویقهایی هستند که در قالب «بایدهای قضاوتی» در ذهن کودک درونی میشوند و منِ ایدئال او را میسازند. اگر خود ایدئال فردی فراتر از محدوده استاندارد باشد، هیچوقت احساس موفقیت نمیکند.
بخش زیادی از خود ایدئال و وجدان انسان در دوران کودکی بر اساس ارزشهای والدین و شیوه تربیتی آنها شکل میگیرد.
سوپرایگو وظیفه دارد تکانههای شناسه را مهار کند، بهویژه مواردی مثل رابطه جنسی و پرخاشگری را که تسلیمشدن در برابر آنها بهمعنی عبور از خط قرمزهای جامعه است. همچنین تلاش میکند ایگو را بهسمت اهداف اخلاقی و کمالگرایی ترغیب کند.
تعامل میان شناسه، ایگو و سوپرایگو
شناسه، ایگو و سوپرایگو ۳ موجودیت مجزا با مرزهای نامشخص و پویا هستند که برای شکلدهی شخصیت انسان با هم تعامل دارند. نظریه شخصیت فروید برای توصیف قدرت ایگو از عبارت «قوتنفس» استفاده میکند. انسانی که قوتنفس بالایی دارد، این فشارها را بهتر تاب میآورد، در حالی که فردی با قوتنفس خیلی زیاد یا خیلی کم، شخصیتی سرکش یا مشکلساز دارد.
نبود تعادل بین شناسه، ایگو و سوپرایگو
بنا بر نظریه فروید درباره شخصیت، مهمترین نشانه شخصیت سالم، تعادل بین این ۳ ناحیه روان است. بهعقیده فروید، نبود تعادل بین این عناصر نتیجهای جز شخصیت ناسازگار ندارد. مثلا برای فردی با شناسه بیش از حد مسلط، رفتار تکانشی (تکانشگری)، کنترلنشده یا حتی جنایتکارانه طبیعی است. چنین فردی بیتوجه به اینکه رفتارش مناسب، قابلقبول یا قانونی باشد، اساسیترین خواستههایش را عملی میکند.
از سوی دیگر، سوپرایگوی بیش از حد مسلط به شخصیتی بینهایت اخلاقگرا و قضاوتگر منجر میشود که نمیتواند چیزی یا کسی را بپذیرد که بهنظرش «بد» یا «غیراخلاقی» است.
کلام آخر
نظریه شخصیت فروید مدلی از ساختار شخصیت و عملکرد عناصر شخصیت ارائه میدهد. این روانشناس تعادل و تعامل پویا میان شناسه، ایگو و سوپرایگو را برای شخصیت سالم ضروری میدانست و معتقد بود مسئولیت ایگو برای مهار ۲ نیروی دیگر سنگین و تا حدی دشوار است، اما اگر بتواند بین خواستههای واقعیت، شناسه و سوپرایگو با موفقیت تعادل برقرار کند، شخصیتی سالم و متعادل پدیدار میشود.
منبع:چطور