رفتامد پسر با پدر مسن
پسری پدرش را برای شام به رستورانی برد پدر که خیلی پیروضعیف شده بود غذایش را درست نمی توانست بخورد و بر روی لباسش میریخت تمامی افراد موجود در رستوران با حقارت به سویی مرد پیر می نگرستند و پسر هم خاموش بود و در عوض غذا را به دهان پدر می گذاشت پس از اینکه غذایشان تمام شد پسر به آرامی پدر را به دستشویی برد لباسش را تمیز کرد موهایش را تمیز کرد ،موهایش را شانه زد و عینک هایش را نیز تنظیم کرد و بیرون آورد تمامی افراد موجود در رستوران او را دیدند و او را تحسین گفتند.
آخر هم پسر پدر را به خانه رساند و پدر اورا دعا کرد و پسر به جاهای برتر رسید.