رمان چیست؟
رمان مهمترین و معروفترین شکل ادبی روزگار ماست که شروع این نوع را با شاهکار سروانتس یعنی «دن کیشوت» (۱۶۰۵) میدانند.
رمان داستانی طولانی با تاکیدی بر واقعیت و اصالت و تجربیات و تخیلات فردی و ویژگیهای روانشناختی است، و میتوان گفت پدیدهای جدید است که عمر آن به زحمت به ۴قرن میرسد.
قصههای قدیم بیشتر به مطلقگرایی و نمونههای کلی توجه داشتند. شخصیتها به دو گروه خوب و بد تقسیم میشدند و ماجراهای بین این دو گروه اتفاق میافتاد. از اواخر قرن هفده رفتهرفته جهانبینی انسان از جهانبینی قهرمانها جدا شد. تحولات در زمینه اندیشه و صنعت باعث تغییر مسائل و موضوعات در عالم داستانها شد و برای اولین بار خصوصیات عاطفی و درونی و تجزیه و تحلیلهای روحی به ادبیات راه یافت. سرنخ این خصوصیات را میتوان در رمان «شاهزاده خانم کِلِو» (۱۶۷۸) اثر مادام دولافایت به خوبی پیدا کرد و شاید همین رمان را بتوان سرچشمهی آثار نویسندگان بزرگ قرن بیستم چون بالزاک، فلوبر، دیکنز، داستایوسکی و تالستوی دانست. یک ویژگی مشترک بین رمانهای بعد از این اثر که آن را از انواع ادبی قبل از خود متمایز میکند این است که این داستانها به دنیای درونی افراد و تجزیه و تحلیل عمیق شخصیتها و توجه به احساسات خصوصی آنها میپردازند.
نویسندگان در رمان شخصیتها را از نمونهی انسان واقعی میآفرینند و عکسالعمل او را در برابر رفتار و اعمال و گفتار خودشان و شخصیتهای دیگر به نمایش میگذارند. اما این تغییرات در رمان منحصر به روحیات قهرمان داستان در برابر خودش و افراد دیگر نیست، دیگر در داستانها به مسائل اجتماعی، مسائل سیاسی، مقابله با حکومتها و حتی مقابله با سرنوشت نیز پرداخته میشود.
از اواخر قرن هفدهم و همزمان با صنعتی شدن جوامع و سهولت چاپ کتاب و علاقه مردم به آن، رمان به یکی از محبوبترین انواع ادبی تبدیل شد. رمان چیزی بود که خواننده، با خواندن آن هم سرگرم میشد و هم بر سواد و معرفت خود میافزود. در واقع رمان به عرصهای برای بیان اندیشههای نو بدل شد که برد و گسترهی آن بیش از هر نوع نوشتهی دیگری بود؛ تا جایی که بعضی فلاسفه و دانشمندان هم افکارشان را در غالب داستان عرضه میکردند. کامو در افسانهی سیزیف مینویسد: «رماننویسان بزرگ، رماننویسانی فیلسوف هستند، یعنی خلاف نویسندگانی که میخواهند مطلبی را به اثبات برسانند مانند بالزاک، ملویل، استاندال، داستایوسکی، پروست، مالرو، کافکا و… تلاش کردهاند که با کمک تصاویر و نه استدلال مطالب خود را به خواننده برسانند» از این رو میبینیم که رمان هنوز هم بعد از قرنها به حیات خود ادامه داده است و محبوبیت دارد. البته رمانی که امروز داریم با چیزی که در قرن هجده و نوزده وجود داشت دستخوش دگرگونیهایی شده، اما هنوز قالب خود را حفظ کرده است.
اما تعریف رمان به عنوان یک شکل ادبی کار راحتی نیست، منتقدان و کارشناسان زیادی تعاریف خود را برای رمان ارائه دادهاند که هرکدام به نوعی تعریف صحیحی از آن است. اما تعریف جامعی که شامل تمام جنبههای رمان باشد و همگی روی آن متفالقول باشند را نمیتوان یافت. شاید یک تعریف کلی مانند آنچه ای. ام. فوستر ارائه داده را بتوان برگزید و کار را آسان کرد، او مینویسد: «رمان داستانی است به نثر با وسعتی معین» البته در ادامه توضیح میدهد وسعتش نباید کمتر از ۵۰هزار کلمه باشد! و این تعریف فرهنگ آکسفورد برای رمان: «روایت منثور داستانی با طول شایان توجه که در آن شخصیتها و اعمال که نمایندهی زندگی واقعیاند با پیرنگی که کمابیش پیچیده است،» تصویر شدهاند. میبینیم که با همین تعاریف هم بسیاری از رمانهایی که حالا میشناسیم از دایره رمان خارج میشوند و نام داستان بلند یا رمان کوتاه به خود میگیرند. با این حال بهتر است چندان درگیر تعریف فنی آن نباشیم.
موضوع قابل توجه دیگر در رمان رابطه شخصیت رمان با واقعیت است. در قصههای قدیمی نمیتوان تصویری عینی از قهرمانها را در اجتماع پیدا کرد، اما در رمان این امکان بهوجود آمده که نویسنده شخصیتش را از روی یک نمونهی واقعی تصویر کند و خصوصیات و خلقیات خاصی به او ببخشد. برای مثال بعد از انتشار رمان «مادام بواری» بسیاری خواهان این بودند که بدانند شخصیت بواری از روی چه کسی گرتهبرداری شده، فلوبر در نامهای به دوستش نوشته که: «بواری، خود منم!» البته شاید نتوان به ظاهر شباهتی بین فلوبر و آن زن هوسران پیدا کرد ولی این گفته بیانگر این است که نویسنده از هیچ شخصیت خاصی عینا الگوبرداری نمیکند بلکه خصوصیات درونی و عاطفی خود را در ساخت و پرداخت شخصیتها بهکار میگیرد.
بنابراین چون شخصیتپردازی در رمان براساس واقعیتهای عینی صورت میگیرد، خواننده در میان شخصیتهای داستان با آنی که نسبت به او نزدیکی میکند دچار علاقه میشود و با او همدردی و همذاتپنداری میکند. و این از خصوصیات رمان است که در داستانکوتاه نمیتوان به آن رسید، حالتی که شخصیتهای رمان با نویسندگان اشتراک عاطفی و معنوی پیدا میکنند. و در این شرایط است که خواننده به خود حق میدهد که درباره شخصیتها داوری کند، و این مسئلهای بود که باعث پدید آمدن «نقد جدید» شد.