طنز «۲۳ نفر» واقعی است
فیلم سینمایی «۲۳ نفر» به کارگردانی مهدی جعفری و تهیه کنندگی مجتبی فرآورده از چهارشنبه ۱۳ آذر در سینماهای سراسر کشور به اکران درآمد.
این فیلم سینمایی دفاع مقدس که موفق به دریافت سیمرغ بهترین فیلم از نگاه ملی جشنواره سی و هفتم فیلم فجر، پروانه زرین بهترین فیلم و بهترین کارگردانی از جشنواره فیلم کودک نوجوان اصفهان و فیلم برگزیده یونسکو در ایران شده، مورد استقبال گسترده مخاطبین سراسر کشور قرار گرفته است بهطوری که بیش از ۱۵۰ دانشگاه طی یک هفته اخیر برای اکران فیلم سینمایی «۲۳ نفر» به کارگردانی مهدی جعفری ثبت نام کردند.
با استقبال دانشجویان و دانشگاههای سراسر کشور از اکران فیلم ۲۳ نفر طی کمتر از یک هفته بیش از ۱۵۰ دانشگاه با تماس با سامانه ثبت نام دانشگاهی؛ نمایش فیلم سینمایی ۲۳ نفر را تقاضا کردند.
موفقیت «۲۳ نفر» در جشنوارههای مختلف و اقبال مردم از این اثر سینمایی موجب شد تا گفتوگویی با «مهدی جعفری» کارگردان این اثر سینمایی انجام دهیم که در ادامه آن را میخوانید:
**: رنگهایی که در «۲۳ نفر» وجود داشت به زیبایی دنیای کودکانه است و همین موجب فانتزی شدن کار شده، چه ایدهای پشت این کار بود؟
اصل داستان ۲۳ نفر این زمینه را داشت که بهخاطر وجود قهرمانانی که از سن نوجوانی در دل ماجرا بودند و آنها را بچه صدا میکردند. ۲۳ نفر میگفتند ما هم در ایران اسیر بودیم و هم وقتی اسیر شدیم چرا که هر ۲ طرف به ما میگفتند که شما بچه هستید.
اصلاً موضوع اصلی این فیلم این است که چرا به این نوجوانان بچه گفته میشود؛ آنها بچه نیستند. فیلم، چون با دنیای نوجوانان سر و کار دارد کار کردن در این حوزه سخت است. البته در این فیلم ۲ ژانر ترکیبی دفاع مقدس و کودک و نوجوان وجود دارد که بهخاطر داستان آن است.
کار در حوزه کودک و نوجوان به این دلیل سخت است که جوان امروز خیلی سَر پُرشوری دارد و مشغول اینترنت و دنیای مجازی است و به همین وسیله تمام جای جهان را دیده است. به همین خاطر باید بفهمیم فیلمی که برای او میسازیم باید جذاب باشد. یکی از نکاتی که در این فیلم مد نظر بود، این است که تلاش کردم با استفاده از زبان طنز برای شیرین کردن لحظاتی که در عین حالی که تلخ هم بود، داستان را روایت کنم.
بسیاری از لحظات طنزی که در این فیلم وجود دارد در خاطرات ۲۳ نفر وجود داشت و من فقط آنها را تقویت کردم و هنرمان این بود که آنها را حذف نکردیم بلکه آنها را تقویت کردیم. در دل واقعیتهای خشن زندگی نیز اگر به زندگی لبخندی زده شود، روحیه و انرژی برای مقابله ایجاد میشود. این بچهها تقریباً چنین بودند و هیچوقت روحیهشان را از دست نمیدادند و ایجاد این لحن طنز در چنین کاری سخت و خطرناک بود و باید روی لبه باریکی حرکت میکردیم. رفت و برگشت بین دنیای طنز و دنیای تراژیک خشونت جنگ در فیلم، بد در نیامده است و کسانی که ۲۳ نفر را دیدهاند لحظاتی میخندند و بغض میکنند و گاهی احساس تشویق میکنند. این ترکیب بغضها به کار و روایت کمک کرده است.
**: بازیگران نوجوان «۲۳ نفر» بالاتر از حد انتظار ظاهر شدهاند، چقدر برای رسیدن به چنین بازیهایی وقت صرف کردید؟
در مقدمه کار چیزی که من نگران آن بودم و سالهایی که به ساخته شدن فیلم فکر میکردم با آن روبرو بودم، نگرانیام از متن و روایت درست بود. بعد فکر میکردم اگر بهترین فیلمنامه دنیا هم نوشته میشد اگر بازیگر خوبی وجود نداشت نمیتوانستیم آنرا اجرا کنیم. یعنی بازیگری که مناسب برای این داستان باشد.
قصه به ما میگفت بازیگر نباشد، فیلم خوب نمیشود. این هشدار همیشه بود که فقط بازیگر مناسب میتوانست فیلم را بسازد. در همه فیلمها همینگونه است، اما در ۲۳ نفر نقش بازیگر خاص بود چراکه تعداد بازیگرها زیاد بود و مهم بود چگونه در روایت از قهرمان فردی به قهرمان گروهی برسیم که خدا را شکر جواب داد. جذابیت بازی بازیگرها موجب جذابیت قهرمان گروهی میشد که نگرانی و دغدغه اصلی من بود.
به محض تصویب ساخت پروژه ۲۳ نفر فراخوان بازیگر دادیم و تاکید داشتیم تنوع لهجه و رنگآمیزی در فیلم همانند واقعیت وجود داشته باشد. این ماجرا به واقعی نشان دادن قصه کمک میکرد که اکثر آن را از واقعیت وام گرفتم که باعث میشد بچههای ۲۳ نفر نمادی از ملت ایران باشند چرا که هر کسی با یک زبان و لهجه صحبت میکردند و رفته بودند با دشمن بجنگند.
تاکید کردیم که مثلاً به کرمان و مازندران و مشهد برویم و بازیگرهایی که میخواهیم را با رنگبندی و لهجههای مختلف پیدا کنیم. یک ماهونیم انتخاب بازیگران با سختی طول کشید تا به ترکیبی که دوست داریم برسیم. باید چهره بازیگران به چهرههای بچههای دهه ۶۰ نزدیک میشد و بازیهاشان نیز واقعی میبود. البته تنها سه چهار نفر از این نوجوانان فیلم بازی کرده بودند.
جمشید بهمنی بهخاطر فعالیتش در تئاتر و سینما افتخار داد و بازیگردانی را به عهده گرفت و به ما کمک کرد تا بازیهای بچهها یکدست شود و به عالمی که ما لازم داریم نزدیک شوند. چیزی که در ذهن ما بود این بود که بهخاطر فضای مستند و سینمایی بودن فیلم، یکسری بازیهای رئالیستی لازم داشتیم. بچههایی که تجربه بازیگری داشتند نزدیک به سبک ما نبود و ما تلاش کردیم ۲۳ نفر بازیگریشان هم سطح شوند. سطح بازیها تا حدودی به هم نزدیک شد و سپس کار اصلی ما جلوی دوربین شروع شد.
در چند هفته اول ۲۳ نفر به قدری نرم وارد جهان داستان شدند که متوجه شدند ما چیزی از بازیهای آنها لازم داریم و خود واقعیشان را جلوی دوربین ارائه کردند. این بچهها تلاش و سختکوشی کردند که درست بازی کنند. خیلی برای آنها سخت بود که تصور کنند در خروجی چه اتفاقی خواهد افتاد و مقداری نگران بودند که سهمشان در فیلم چقدر است و چقدر دیالوگ دارند و اصلاً دیده خواهند شد یا نه. چند هفته فقط به بازیگرها آرامش میدادیم که همه دیده خواهید شد و وقتی که فیلم را دیدند چندنفرشان تشکر کردند چرا که از فیلم خوششان آمده بود و خوشحال بودند که فیلم دیده شده و درست است.
در جریان فیلمبرداری هر قدر صحبت میکردم که قرار است ما یک قهرمان گروهی داشته باشیم و «۲۳ نفر» مهم است، آن را درک نمیکردند. به همین خاطر به آنها گفتم شما نگران دیده شدن نباشید و به من اعتماد کردند و خودشان نیز سختکوشی کردند چراکه کارمان سخت بود. بچههای ۲۳ نفر با دلشان کار کردند و خدا یاری کرد تا اتفاق خوبی رخ داد و به نظرم همه بازیهای فیلم قشنگ و جذاب و دلنشین شد.
**: اگر صحنههای بازسازی شدهی که ۲۳ نفر کنار صدام حسین حاضر میشوند ساخته میشد به فضای فیلم کمک نمیکرد؟
این یکی از صحنههایی بود که برخی فکر میکردند باید ساخته شود و یا اینکه به صورت مستندگونه استفاده شود. استفاده از گزینه مستند خطری داشت و اینکه ممکن بود تماشاگر از فیلم جدا شود و ما برای آن یک راه حل گذاشتیم که از فیلم مستند استفاده کنیم، ولی بازیگران خودمان را به وسیله ویژوال در صحنه مستند قرار دهیم. یعنی شما وقتی فیلم را میبینید بازیگران خودمان را میبینید که در فیلم هستند؛ این باعث شد بیننده به طرز عجیبی صحنه را باور کند چراکه صدام آن واقعی است و فیلم مستند است و بچههای ما نیز در صحنه حضور دارند. این ترکیب غریبی بود که تاکنون به این شکل انجام نشده بود. این ترکیب باعث شده بود تا صحنه تاثیرگذار و باورپذیر شود.
من به شدت معتدم اگر صحنه صدام را بازسازی میکردیم و کسی را گریم میکردیم و جای صدام قرار میدادیم فیلم ما را زمین میزد و نابود میشد. چراکه این فیلم واقعی پیش میرود و تماشاگر بچهها را قبول کرده و انگار مخاطب یک واقعه را تماشا میکند، اما با صدام روبرو میشود. صدام در تاریخ معاصر یک چهره دیکتاتور دیوانه دارد که جنگی را علیه ما شروع کرده است. بیننده معاصر که میداند صدام مُرده است و این صحنه را قبول نمیکند و حس ناخودآگاهی به او میگوید که این صدام تقلبی است. همین یادآوری تقلبی بودن صدام در ذهن مخاطب، ممکن بود ارتباط مخاطب با تمام فیلم را قطع کند و باعث شود مخاطب اصل داستان را از من قبول نکند.
در یکی از نمایشهای «۲۳ نفر» در جشنواره فجر یک تماشاگر در میانه فیلم که در حال پخش صحنه صدام بود بلند شد و گفت این دروغ است و از سالن خارج شد. یعنی او فکر کرده بود صحنه بازسازی است و در تاریخ دروغی وارد کردهایم! از اینکه ما بخواهیم دروغی به او بگوییم ناراحت شده بود و سالن را ترک کرد. ما در حالی که فیلم مستند به مخاطب نشان میدهیم با چنین واکنشهایی روبرو میشویم، مطمئناً اگر صحنه صدام بازسازی میشد تعداد بیشتری از این نظرات را شاهد میبودیم.
داستان ۲۳ نفر این فرصت را به ما داد تا از صحنه مستند دیدار صدام با آنها استفاده کنیم. این یک فرصت تاریخی بود که اگر در فیلم از آن استفاده نمیکردیم بعدها خودم و دیگران حسرتش را میخوردیم که چرا از آن استفاده نکردیم.
**: ملاصالح قاری یک شخصیت جالب است که ابتدای فیلم مصاحبههایی با او انجام میشود که مخاطب فکر میکند او شخصیت اصلی فیلم است که در ادامه مشخص میشود او نیز در حلقه ۲۳ نفر قرار دارد. پایانبندی فیلم که ۲۳ نفر اصلی به دیدار ملاصالح میروند خیلی با فیلم هماهنگ نیست، آیا نمیشد پایانبندی بهتری برای فیلم در نظر گرفت؟
این ایراد در مرحله فیلمنامه نیز مطرح بود که آیا میتوان پایانبندی بهتری گذاشت یا نه؟ ۷۰ درصد از مخاطبین هم معتقد بودند که این پایانبندی پایان خوبی برای فیلم است که ۲۳ نفر اصلی به دیدار ملاصالح میروند. نظرات متفاوت است، اما واقعیتی که باید به آن اعتراف کنم این است که در طول شش سالی که فیلمنامه در حدود ۴۰ بار بازنویسی شده این پایانبندی آخرین چیزی بود که به آن رسیدیم.
من باید بین داستان ملاصالح و ۲۳ نفر تعادلی ایجاد میکردم. خط اصلی داستان همین ۲۳ نفر هستند و خط فرعی صالح قاری. باید به این خط فرعی میپرداختم چراکه سرنوشت زندگی او در صحنه ملاقات با صدام به ۲۳ نفر گره میخورد. صحنهای که ۲۳ نفر به دیدار ملاصالح میروند اتفاقی است که در مستند من رخ داده بود. همین صحنه باعث شد آبروی صالح قاری خریده شود و دوباره به جامعه برگردد. یعنی بچههای ۲۳ نفر به نمایندگی از آزادگان یک کمک انسانی به ملاصالح انجام دادند. درست است دادگاه حکم کرده که او تبرئه شده است، اما مردم شهر درباره او بد فکر میکردند. این بچهها و فیلمشان باعث شد مردم طور دیگری درباره او فکر کنند و به عنوان قهرمان او را ببینند.
اینکه سرنوشت ۲۳ نفر ۳۵ سال بعد با صالح گره میخورد، اتفاق قشنگی بود که به درد همین داستان میخورد؛ بنابراین این پایانبندی را من فقط برحسب این نوشتم که قصه فرعی را به بهترین شکلی به قصه اصلی ربط دهم و اینکه ۳۵ سال بعد ۲۳ نفر به سراغ ملاصالح قاری بروند. اما اینکه چه پایان بهتری را میتوانستیم قرار دهیم من خودم بعد از بارها بازنویسیم به چیزی نرسیدم. البته نمیگویم این یک پایان درخشان است، نه. این پایانی است که ممکن است چند نفر معتقد باشندای کاش جور دیگری تمام میشد، اما آن جور دیگر را من نمیدانم. من که در این داستان غرق بودم به چنین پایانی رسیدم.
خیلیها معتقد بودند بهتر بود فقط قصه ملاصالح قاری ساخته میشد چراکه جذابیت سینمایی بیشتری دارد. برعکس خیلیهای دیگر میگفتند چرا صالح قاری وارد داستان شده و بهتری بود فیلم مختص ۲۳ نفر ساخته میشد؛ اما ما باید به یک تعادل میرسیدیم وگرنه یک سریال درجه یک ۵۰ قسمتی از ۲۳ نفر با جزئیات درخشان در هر قسمت ساخت و از ملاصالح قاری هم میتوان یک فیلم درجه یک اسکاری تولید کرد و کسی منکر آن نیست و امیدوارم در آینده ساخته شود. اما در جایی که ما ایستاده بودیم باید تعادلی در این داستانها ایجاد و فیلم ساخته میشد.