چگونه فیلم ببینیم؛ نقش بازیگران در فیلمها
ادوارد جی. رابینسن بازیگر سینمای کلاسیک هالیوود میگوید: «مخاطبان چنان بازیگران سینما را ازآن خود میکنند و از گوشت و پوست خود میدانند که هیچ خواننده کتابی یا تماشاگر یک اثر نقاشی نمیتواند اینگونه خودش را با یک اثر یکی بداند. بازیگر سینما حکم جرقهای را دارد که به انبار باروت یک فیلم اصابت میکند و تمامی تماشاگران را شعلهور میسازد.»
وقتی تصمیم میگیریم به تماشای فیلمی برویم، معمولاً اولین چیزی که میخواهیم بدانیم نام کارگردان یا فیلمبردار آن فیلم نیست بلکه میخواهیم بدانیم کدام بازیگر در آن بازی میکند. این پرسشی عادی است چون هنر بازیگران بهوضوح روی پرده سینما دیده میشود. بازی یک بازیگر نیاز به ششدانگ حواس ما دارد و به طرز قابل ملاحظهای کار نویسنده، کارگردان، فیلمبردار، تدوینگر و آهنگساز فیلم را تحتالشعاع قرار میدهد. از آنجا که ما در مقام تماشاگر یک فیلم نسبت به انسانیترین بخش آن واکنش نشان میدهیم، پس حضور بازیگران بیش از هر عنصر دیگری اهمیت پیدا میکند.
هدف نهایی هر بازیگر سینما باید این باشد که ما به عنوان تماشاگر به طور کامل واقعیت وجودی شخصیتهایی را که او بازی میکند، باور میکنیم. بازیگر باید طوری نقشش را بازی کند که هرگز متوجه نشویم دارد بازی میکند. به یک معنا بازیگر خوب آن است که اصلاً به نظر نرسد دارد بازی میکند. گاهی بازیگر باید طوری رفتار کند که در عالم واقع اصلاً چنین رفتاری ندارد. راتسو ریزو شخصیتی است در کابوی نیمهشب (۱۹۶۹) که داستین هافمن نقشش را بازی میکند. ریزو لنگ است و هافمن مجبور شد تمهیداتی به کار ببرد تا لنگ زدن آن شخصیت برای تماشاگران فیلم باورپذیر باشد. مارک رایدل کارگردان سینما که خودش زمانی بازیگر بوده، درباره بازیگران میگوید: «به نظرم بازیگری یکی از شجاعانهترین حرفههاست. یک بازیگر باید آسیبپذیر باقی بماند…. فکر میکنم وقتی شاهد یک بازی درجه یک هستید، پشت آن بازیگری هست که آنقدر شجاعت داشته که اجازه بدهد شما به درون ذره ذره درونیات شخصیاش سرک بکشید.»
بازیگران باید هوش، تخیل، حساسیت و بینش خودشان را به کار بگیرند تا به طور کامل شخصیتی را درک کنند که قرار است نقشش را بازی کنند. وانگهی یک بازیگر باید توانایی این را داشته باشد که به طرز قانعکنندهای با استفاده از حرف زدن، حرکات بدنی و حالات مختلف خودش را بیان کند تا چنین ویژگیهایی در شخصیتی که او بازیاش میکند دیده شوند و جا بیفتند. کلیف رابرتسن برنده اسکار بازیگری معتقد است که باید تمامی سطوح شخصیتی را بشناسد که قرار است نقش او را بازی کند و بداند که او به چه چیزهایی فکر میکند. جین وودوارد بازیگر سه چهره ایو (۱۹۵۷) معتقد است از درون به یک شخصیت نزدیک نمیشود و روش خاص خودش را دارد و معتقد است هرچه در درون یک شخصیت باشد در واکنشها رفتارهایش باید دیده شوند. مایکل کین بازیگر کهنهکار سینما در کتابش پیرامون بازیگری میگوید: «برای تبدیل شدن به یک شخصیت باید از این و آن بازیگر چیزهایی ربود، چون خود آنها هم این ایده را از بازیگران دیگری ربودهاند و چه بهتر که فقط بهترینها را در این حرفه بربایی.»
الیا کازان به عنوان کارگردانی که مشهور است به گرفتن بهترین بازیها از بازیگران آثارش، معتقد است: «نکته زیبا و هولناک درباره بازیگران آن است که موقع کار به طور کامل خودشان را در اختیار قرار میدهند و به عنوان کارگردان باید این را به فال نیک گرفت. بازیگران نهتنها از طریق احساسات، تکنیک و هوششان بلکه بر اساس استفاده از دستها، پاها یا تواناییهای دیگری ارزیابی میشوند. تمامی وجود آنها مورد بررسی و دقت قرار میگیرد… چگونه میتوان بجز قدردانی و سپاسگزاری ابراز کرد، وقتی که موجودی این همه عریان و آسیبپذیر خودش را در اختیار یک نقش قرار میدهد؟»
تفاوت بازیگری صحنه و فیلم
بازیگری سینما و تئاتر دارای اهداف، مهارتها و ویژگیهای مشترکی هستند اما تفاوتهای آشکاری از نظر تکنیکی نیز با هم دارند. نخستین تفاوت بارز این دو به فاصلهای باز میگردد که بن بازیگر و تماشاگر وجود دارد. بازیگر تئاتر دائماً باید حواسش باشد که تکتک تماشاگران بتوانند او را ببینند و صدایش را بشنوند. پس او باید در بازیاش غلو کند و طوری حرکت کند و حرف بزند که دائماً در دید تماشاگران باشد. چنین چیزی در سینما مطرح نیست چون تماشاگر سینما در بهترین نقطه ممکن نشسته و صدای بازیگر را که میکروفنها ضبط کردهاند بهخوبی میشنود و دکوپاژ کارگردان کاری میکند که همواره بازیگر در بهترین حالت ممکن دیده شود. حرکت دوربین در مواردی کار را برای بازیگر راحت میکند. رابرت شاو معتقد است: «تفاوت بازی در تئاتر و سینما آن است که در تئاتر باید بر تماشاگر تسلط داشت اما هنگام حضور در یک فیلم اصلاً بازیگر مجبور نیست فکر کند. بازیگری صحنه هنر تسلط یافتن بر تماشاگر است و بازی در سینما هنر فریب و اغوای تماشاگران.» این به معنای سادهتر بودن بازیگری در سینما نیست. بازیگر سینما باید مراقب کمترین حالات و گفتههایش باشد چون دوربین و میکروفن ضبط صدا بسیار بیرحم هستند، بهخصوص در نماهای درشت؛ و بسیار مهم است که بازیگر ذرهای پایش را از حیطه طبیعی بودن و درستنمایی بیرون نگذارد. یک حرکت غلط یا ساختگی و یا دیالوگی که باورپذیر ادا نشود یا بیش از حد متقاعدکننده گفته شود، بیش از هر چیز دیگری توهم واقعیت را از بین خواهد برد که در سینمای روایی حرف اول و آخر را میزند. تمامی عناصر و دستاندرکاران ساخت فیلم داستانی بسیج شدهاند تا «وانمود کنند» آنچه روی پرده سینما بناست دیده شود، نه توهمی از واقعیت، بلکه خودِ واقعیت است. بنابراین هر عنصری که در این میان نخواهد یا نتواند بر این سیاق عمل کند، بر کار دیگران نیز تأثیر میگذارد. بهخصوص کار بازیگران که در بالا اشاره شد، همواره یکی از عناصر مهم باورپذیری سینمایی هستند. چنین نمودی را در سکانسهایی از آواز در باران (۱۹۵۲) میتوان دید که قرار است استفاده از صدای همزمان در سینما برای نخستین بارها به نمایش گذاشته شود، بهوضوح در این بخش از فیلم، دشواریهای بازی در سینما را میبینیم. هرچند که این سکانسها طنزآمیز و غلوشده اجرا شدهاند اما از واقعیتی سخن میگویند که بازیگری سینما را همواره با چالشهای اساسی روبهرو کرده است.