۱۰ سریال جذابی که ما را عاشق آدمکش ها می کند! + تصاویر
به طور کلی قتل و کشتن کار بدی است. این چیزی است که شاید همه ما در مورد آن توافق داشته باشیم. اما دوست داشتن یک قاتل خوب در یک سریال تلویزیونی نیز چیزی است که در اغلب ما مشترک است. در شرایطی که ماهانه ده ها سریال جنایی و تریلر منتشر شده و در معرض آن ها قرار می گیریم، جای تعجب ندارد که مخاطبان امروزی تلویزیون از قاتلان داستانی اشباع شده باشند.
به گزارش مووی مگ به نقل از روزیاتو، اما یک نکته عجیب تر نیز وجود دارد و آن اینکه بسیاری از ما رفته رفته شیفته قاتلان داستان سریال های محبوبمان می شویم.
۱۰- دکستر- شخصیت دکستر
شخصیت دکستر در سریال «دکستر» (Dexter) شاید مشهورترین قاتل در دنیای تلویزیون باشد. اغلب قاتل ها یا شخصیت اصلی داستان سریال نیستند یا اگر هم شخصیت اصلی باشند نیز این قتل و مرگبار بودن نیست که تعریف کننده شخصیت ها و جایگاهشان در نگاه مخاطب باشد. تیریون لنیستر نیز کسانی را به قتل رسانده اما قاتل بودن او تمام آن چیزی نیست که مخاطبان بر اساس آن وی را قضاوت کنند و به همین دلیل است که تیریون لنیستر یکی از محبوب ترین شخصیت های سریال «بازی تاج و تخت» بود. دکستر، از طرف دیگر، شخصیت اصلی سریال خود بوده و قتل و کشتار نیز تقریباً تمام آن چیزی است که در سریال از او دیده و داستان سریال حول محور آن می چرخد. دکستر یک قاتل سریالی است پس چه اتفاقی برای مخاطبان سریال افتاده که عاشق این شخصیت آدمکش شده اند؟
خب شاید یک دلیل این باشد که او فقط افراد قاتل و آدمکش را از میان بر می دارد. شاید به همین دلیل باشد که برخی افراد بیشتر با کارهای دکستر همزادپنداری کنند تا کاری که مثلا شخصیت هانیبال لکتر انجام می داد. چیزی که مخاطب را درگیر و علاقمند به شخصیت دکستر می سازد، آگاهی از ذهنیت و طرز فکر این شخصیت است. این کار از طریق مونولوگ هایی که توسط شخصیت دکستر ادا می شوند ایجاد شده و بدین ترتیب است که با نگاه این شخصیت به دنیا آشنا می شویم. دیدگاه او نسبت به دنیا تاریک و خشن است اما همزمان نیز می توان آن را طنزآمیز دانست و جذابیتی که نمی توان آن را از خشونت موجود در اعمال هولناک این شخصیت جدا کرد. سریال به ما می گوید که می توانیم باید با رفتارها و تصمیمات دکستر موافق نباشیم اما همچنان می توانیم نگران او بوده و او را یک شخصیت جذاب و دوست داشتنی بدانیم.
۹- هانیبال- شخصیت هانیبال لکتر
آخرین قاتلی که در گزینه اول این مطلب به او اشاره شد شخصیت هانیبال لکتر بود، شخصیتی که همدردی کردن با او بسیار دشوار به نظر می رسد. اما نکته جالب و باور نکردنی این است که این شخصیت طوری ساخته شده که ما، به عنوان مخاطب، با او همدردی کنیم و حتی دوستش داشته باشیم. کتاب ها و فیلم های هانیبال لکتر هر چه بیشتر روی این شخصیت به عنوان شخصیت اصلی تمرکز کرده اند کیفیت کمتری داشته اند. بهترین پردازش و نمود شخصیتی از هانیبال زمانی است که او یک شخصیت مبهم است که همزمان هم باید از او ترسید و هم احترام گذاشت اما نه اینکه با او همدردی کرد.
سریال تلویزیونی «هانیبال» (Hannibal) این رویه را زیر پا گذاشته و در هر دو حوزه بهترین هانیبال را به مخاطبان ارائه کرد: هم کیفیت مبهم شخصیت هانیبال که او را به یک موجود دیگر جهانی تبدیل می کرد که گزاره اصلی شخصیت اوست و هم اینکه او را در مرکز یک عشق گوتیک با شخصیت اصلی دیگر داستان قرار می دهد. در این سریال با هانیبال لکتری روبرو می شویم که البته که انسانی بیرحم، خشن، خونسرد و قاتل است اما همزمان می بینیم که او در قتل هایش یک نوع میل به زیبایی و ارتباط نیز دارد. اگر شما نیز این سریال را دیده باشید بدون شک مانند ما شیفته رابطه بین دو شخصیت اصلی و خودشان نیز می شوید، عشقی که، در مورد هانیبال، شاید برای همیشه با آن درگیر بوده و علم شما به اعمال قاتلانه او را به چالش بکشد.
۸- بازی تاج و تخت- شخصیت آریا استارک
سریال «بازی تاج و تخت» (Game of Thrones) از آن دسته سریال هایی بود که مخاطب را در یک شرایط معمولاً ناخوشایند همدردی نسبت به افرادی که کارهای بسیار بدی می کردند قرار می داد. از بران تا سگ شکاری و جیمی لنیستر، همواره با شخصیت هایی همزادپنداری می کردیم که براحتی و به طور مداوم دیگران را به قتل می رساندند. اما کمتر شخصیتی در این میان و از لحاظ تعداد قتل ها توانسته به جایگاه آریا استارک برسد. از مرگ پدرش، آریا در یک مسیر تاریک قدم گذاشت. برخی مخاطبان سریال از همان ابتدا و در تمام طول این مسیر تاریک برای آریا هورا می کشیدند اما رفتارهای او آنقدر بیرحمانه و مرگبار بود که نمی توان به سادگی آن ها را نادیده گرفت که در کمترین حالت او را در جایگاه یک شخصیت خشن و سرسخت و در بدترین حالت در جایگاه یک موجود غیرانسان قرار می داد.
و همچنان، آریا به دلایلی چند، یکی از دوست داشتنی ترین شخصیت های سریال «بازی تاج و تخت» است. دلیل اول اینکه در طول سریال، شاهد تکامل و تغییر شخصیت او هستیم. شاهد هستیم که او رفته رفته توسعه یافته و می فهمند که چرا قدم های خونینش را برای تبدیل شدن به یک قاتل محض بر می دارد. اما هیچ وقت از خط قرمز مخاطب عبور نمی کند. اوج این شخصیت در فصل آخر لحظه ای است که آریا با مرگ مواجه می شود اما در آستانه سقوط در میل به آدمکشی، بار دیگر به زندگی باز می گردد. بسیار جذاب بود که در پایان داستان و علیرغم تمام اتفاقاتی که در طی داستان کل سریال برای وی رخ داده بود، شاهد بازگشت آریا به مسیر انسانیت باشیم، حتی اگر این مسیر پر از جنازه هایی باشد که وی از خود به جای گذاشته بود.
۷- بریکینگ بد/ بهتره با سال تماس بگیری- مارک ارمنتراوت
بله درست است که هم والتر وایت و هم جسی پینکمن، شخصیت های اصلی سریال «بریکینگ بد» (Breaking Bad)، نیز مرتکب قتل شدند اما فکر نمی کنم که بتوان جسی را یک قاتل دانست، دستکم نه بر اساس آن چه که دیگر شخصیت های این فهرست بر اساس آن قضاوت و انتخاب شده اند. همچنین با همین رویه نمی توان والتر وایت را یک قاتل دانست، شخصیتی که دوست داشتنی بودنش را نیز نمی توان انکار کرد. او یک شخصیت بسیار قوی است اما دوست داشتنی بودنش با هر شخصیت دیگری نیز متفاوت است، کمی بیش از حد دوست داشتنی. اما مایک ارمنتراوت که سختکوش ترین و خونسردترین قاتل سریال است بهترین گزینه برای فهرست ما از سریال مذکور و اسپین آف آن، «بهتره با سال تماس بگیری» (Better Call Saul)، است.
باید به این نکته مهم اشاره کرد که مانند والتر وایت، مایک نیز کارهای بد بسیاری انجام داده است و وقتی که اتفاقات سریال «بهتره با سال تماس بگیری» را نگاه می کنیم با کارهای بسیار بد بیشتری از این شخصیت مواجه می شویم. اما چیزی که باعث می شود شیوه نگاه ما به این شخصیت و دوست داشتنی بودنش در مقایسه با والتر وایت متفاوت باشد این است که مایک می دانست کیست و چه کرده و می کند. البته این دانش را نمی توان توجیهی برای کارهای بدش دانست زیرا آگاهی از قاتل بودن خود احتمالاً بدین معناست که فرد می داند که باید دست از این کار بد خود بردارد.
اما در مورد شخصیت مایک ارمنتروات، این خودآگاهی با یک انگیزه بشردوستانه همراه می شود: در واقع او تلاش می کند درآمدی برای عزیزانش داشته باشد، موضوعی که دقیقا مقابل انگیزه والتر وایت برای ادامه تولید مواد مخدر و کشتن دیگران است زیرا وایت علیرغم اینکه به ثروت کافی برای تامین زندگی خانواده اش دست یافته بود همچنان به کار خود ادامه داده و می توانست روش های دیگری برای تامین هزینه زندگی خانواده اش را در پیش گیرد. در حالی که والتر وایت در یک توهم قرار داشته و نمی تواند تصدیق کند که کارهای زشتش در واقع تماماً به خاطر خودش بوده، مایک خود را می شناسد و می داند که چه می خواهد. البته این برای تبدیل کردن او به یک انسان خوب کافی نیست اما آنقدر کافی هست که او را به یک دوست خوب و آگاه از شرایط دنیا تبدیل کند که در این دنیای تاریک می توان او را الگو قرار داده و از او مشاوره گرفت.
۶- فارگو- شخصیت هانزی
هانزی یکی از نادیده گرفته شده ترین شخصیت های تلویزیون است. هانزی قاتلی در فصل دوم سریال «فارگو» (Fargo) است که توسط یک خانواده مافیایی در شمال غرب کشور استخدام می شود. برای بیشتر لحظات فصل دوم، هانزی به یک نوکر وفادار شبیه است، مردی که در اجرای دستورهای خانواده ای که نژاد سرخپوستی او را دائماً به سخره می گیرند، لحظه ای درنگ نمی کند. تماشای خدمت بی شائبه هانزی با این شرایط تحقیرآمیزی که صاحب کارانش برایش فراهم کرده اند آسان نیست تا اینکه ناگهان وقت بر می گردد. هانزی نقشه های خودش را دارد و در شرایطی که او به معنای واقعی کلمه یک جنایتکار است اما رفته رفته به شکل دقیقی متوجه می شویم که چرا وی شخصیت منحصربفردی است و اینکه چگونه وی به فلسفه «بکش یا کشته شو» رسیده است.
او بی عدالتی و ظلم را تجربه کرده و در نتیجه آن به این باور رسیده که عدالت واقعی وجود ندارد که به دنبال آن گشت. او خشن و بیرحم بوده و به طور کامل با اهداف قانونی و صلح آمیز شخصیت های مثبت و اصلی داستان مخالف است اما فلسفه شخصی اش کاملاً قابل درک بوده و همین موضوع از او یک شخصیت منفی آدمکش می سازد که مخاطب دوست دارد همیشه او را موفق ببیند. شاید نتوانید به طور کامل از هانزی پشتیبانی کنید اما احترام نگذاشتن به وی نیز کار دشواری خواهد بود.
۵- نگهبانان- شخصیت عدالت نقابدار
اگر می خواهید بخشی از سریال قوی و محبوب «نگهبانان» (Watchmen) برایتان اسپویل نشود بهتر است به سراغ گزینه بعدی مطلب بروید. پس از اینکه سریال را تماشا کردید برگردید به این بخش از مطلب چون می خواهیم در مورد عدالت نقابدار صحبت کنیم. شخصیت عدالت نقابدار (Hooded Justice) که شباهت شخصیتی بسیار زیادی با شخصیت هانزی در سریال «فارگو» دارد، دریافته که هیچگاه نخواهد توانست عدالت را برای خودش و جامعه اش از طریق کانال های رسمی به عنوان یک مرد سیاهپوست در دهه ۱۹۳۰ بیابد. او از قانون فراتر می رود و ردای عدالت نقابدار را می پوشد. در شرایطی که او به این رویه خود ادامه می دهد و این زندگی رابین هودی و اجرای خودسرانه عدالت را بیشتر در پیش می گیرد، بیشتر و بیشتر از قدرت هایی که می گویند از جامعه محافظت می کنند بیزار می شود.
این موضوع باعث می شود وی به نقطه ای برسد که در نهایت از هر قانون شرافت بتمن مآبانه فاصله بگیرد. او شروع به کشتن انسان ها می کند. مخاطب می بیند که او آدم ها را می کشد و بیشتر از آن در مورد قتل هایی که توسط او انجام شده می شنود. در چشم قانون او یک قاتل سریالی بیش نیست. اما تمام این قتل ها در فضایی رخ داده که هیچ حمایت و عدالتی در مورد افراد سیاهپوست وجود نداشته است، به ویژه مرد سیاهپوستی مانند خود عدالت نقاب دار. عدالت نقابدار در نهایت بهایی سنگین برای کارهای تندروانه اش می پردازد، و افرادی که دوست دارد را از او دور می سازد اما این تصویر از مردی که به شکلی واقعی در دنیایی بد به دنبال عدالت است بسیار جذاب بوده و باعث می شود که به عنوان مخاطب به شکلی عمیق با او همدردی کنید.
۴- دکتر هو- شخصیت دکتر
شخصیت دکتر در سریال «دکتر هو» (Doctor Who) یک شخصیت دوست داشتنی و خل و چل است که گاهی اوقات اعمالی در حد کشتار جمعی مرتکب می شود. او در کل معمولاً انسانی صلح جو است اما در شرایطی که راهش را گم می کند، به ویژه در شرایطی که انسانی در کنار خود ندارد که او را به حس پاک انسانی بازگرداند، می تواند کارهایی بسیار ترسناک مرتکب شود. آن موقعی را به یاد بیاورید که یک جامعه کامل از عنکبوت های فضایی را نابود می کند یا زمانی که سیاره خودشان را نصفه و نیمه نابود می سازد. این اعمال چیزهایی نیستند که حتی سریال بخواهد آن ها را کمرنگ و کم اهمیت جلوه دهد. در سریال تمامی اعمال خشونت بار دکتر به نمایش درآمده و مخاطب مجبور می شود که نگاهی دقیق و کامل به نیمه تاریک شخصیت او داشته باشد.
دکتر یک شخصیت با قدرت غیرقابل تصور است اما وقتی که به گوشه ای رانده می شوند، متوجه بار سنگین زندگی روی دوش آن ها می شویم که باعث شده آن ها نسبت به انسان هایی که به اطرافیانشان صدمه می زنند دیدگاه سختگیرانه و گاه بیرحمانه ای داشته باشند. این رویه بخشی جدایی ناپذیر از شخصیت دکتر هو، دستکم از زمان راه اندازی مجدد سریال در قرن بیست و یکم، بوده است. دکتر می تواند یک قهرمان بیرحم باشد اما همچنان ممکن است توسط کسانی که بسیار دوستشان دارند به مسیر درست بازگردانده شوند. دوست داشتن شخصیت دکتر در سریال «دکتر هو» بسیار ساده است و همین موضوع باعث می شود که عبور کردن آن ها از خطر قرمزها و زیاده روی هایشان برای مخاطب بسیار دشوار باشد. اما هنگامی که می بینیم می توان او را بازگرداند و بار دیگر به موجودی مهربان و بخشنده تبدیل کرد، احساس خوشایندی به ما دست می دهد.
۳- امپراطوری بوردواک- شخصیت ریچارد هارو
ریچارد هارو یکی از شخصیت های محبوب مخاطبان سریال «امپراطوری بوردواک» (Boardwalk Empire) بود. در سریالی پر از کشتار، که هارو معمولاً به عنوان یک آدمکش اجیر شده دخالتی مستقیم در آن ها داشت، او شخصیتی است که از برخی جهات بسیار بیشتر از دیگر شخصیت ها تحت تاثیر قوه اخلاقیات است و بر اساس قوانین اخلاقی عمل می کند. او یک سرباز سابق است که صورتش چنان در میدان نبرد جنگ جهانی اول آسیب دیده که اکنون مجبور است روی بخشی از صورتش ماسک بپوشد. بدین ترتیب هارو بدون هیچ پشتیبانی و فرصتی به خانه اش باز می گردد در شرایطی که به سختی می تواند از پس تامین هزینه های زندگی اش برآید. این موضوع باعث می شود که هارو مجبور شود از مهارت هایش به عنوان یک سرباز کارآزموده برای امرار معاش و بقا استفاده کند.
حتی آن زمان نیز، اگر چه برای پول آدم می کشد، اما نوعی از حس وفاداری بیشتر از پول برایش ارزش دارد، تمایزی که در سریالی گانگستری که همگی به خاطر طمع قدرت و پول به یکدیگر خیانت می کنند جلوه و اهمیت مضاعفی پیدا می کند. شاید این سندی بر سادگی و خامی او باشد- او در دنیایی زندگی و فعالیت می کند که قوانینش با قوانین و مرام اخلاقی او سازگار نیست- اما همچنان باعث می شود هارو شخصیتی باشد که مخاطب به او اهمیت داده و به این باور برسد که شایسته نیست او را به خاطر آدمکشی اش مورد انتقاد و توبیخ قرار داد. به همین دلیل مخاطب به این باور می رسد که هارو نباید به سرنوشت دیگر گانگسترهای اطرافش دچار شود. همین موضوع باعث می شود که همدردی با این شخصیت بسیار آسان شده و با دیدن تلاش ها و گرفتاری ها او مخاطب بیشتر و بیشتر به هارو دلبسته شده و رویه جنایتکارانه اش را نادیده بگیرد.
۲- وست ورلد- شخصیت دولورس ابرناتی
نوعی ترند و رویه ثابت در شخصیت های قاتلی که در این مطلب دو قسمتی به آن ها اشاره کردیم وجود داشته است. بسیاری از این قاتلان دوست داشتنی کسانی هستند که هیچ شانسی برای دستیابی به عدالت نداشته و در جامعه ای فاقد عدالت و فرصتی برای زندگی خوب و شرافتمندانه زندگی می کنند. دولورس ابرناتی در سریال «وست ورلد» (Westworld) نیز به شکلی دقیق در همین قالب جای می گیرد، نه به این خاطر که وی به گروهی از انسان های بی خانمان و بی حق و حقوق تعلق دارد، نه به خاطر اینکه در نتیجه جنگ بسیاری از داشته هایش را از دست داده و مورد ظلم قرار گرفته، بلکه به این دلیل که انسان بودنش دائماً مورد سوال قرار گرفته و به چالش کشیده می شود.
دولورس یکی از ربات های دنیای موسوم به «وست ورلد» است، یک پارک سرگرمی که مهمانان در آن وحشیانه ترین فانتزی هایشان را به واقعیت بدل می کنند و بدون اینکه از عواقبش بترسند، هر کاری که دوست داشته باشند با این ربات ها انجام می دهند. اما وقتی که دولورس به نوعی شناخت و آگاهی فرارباتیک دست می یابد و دستکم از این موضوع مطلع می شود که او و ربات های اطرافش مورد سوء استفاده قرار گرفته اند، در مسیر رسیدن به آزادی هر کسی که در مقابلش قرار گیرد را با خشونت تمام از میان بر می دارد. به چند دلیل تماشای خشم و انتقام او ناخوشایند و دشوار است که تنها یکی از آن ها این است که مهمانانی که توسط او کشته می شوند عمیقا فکر می کنند در حال یک بازی ویدیویی هستند و نه سوء استفاده واقعی از ربات های انسان نما. و در بازی های ویدیویی هزاران انسان را که از میلیون ها پیکسل دارای هوش مصنوعی تشکیل شده اند درو می کنیم بدون اینکه ذره ای نگران عواقب این کار باشیم.
از بسیاری از جهات ما بیشتر به شخصیت های شرور شبیه هستیم تا ربات های اصلی که در سریال «وست ورلد» دست به شورش می زنند. همزمان، بیرحمی دولورس کاملاً قابل درک است. او به این خودشناسی می رسد که باعث می شود دریابد هر گونه ظلم و آسیبی که متصور است در حق او روا داشته شده بدون اینکه عدالت و مراقبتی در کار باشد. اگر چه او شروع به کشتن مهمانان و ربات های دیگر می کند اما مخاطب درک می کند که چرا وی باید مسیر خود را از طریق آتش و ویرانی هموار سازد. او به خوبی می داند که دیگران از هیچ فرصتی برای نفی انسان بودن و شخصیت داشتنش به سادگی نگذشته و خشونت او تنها ابزای است که باعث می شود وی از رخ ندادن چنین شرایطی اطمینان حاصل کند.
۱- ریک و مورتی- شخصیت ریک
اگر سریال انیمیشن «ریک و مورتی» (Rick And Morty) را دیده باشید راه های متعددی برای دوست داشتن شخصیت ریک خواهید یافت. در واقع علاقه به این شخصیت در میان طرفداران سریال به حدی است که برخی او را الگویی برای خود می دانند: یک مرد باهوش و قدرتمند که کنترل خود بر دیگران را به اشکال مختلف اعمال می کند به روشی که ما را به یاد شخصیت والتر وایت در سریال «بریکینگ بد» و توجیه اعمال زشت او از جانب طرفدارانش می اندازد. حتی هستند کسانی که ریک را انسانی خوب نمی دانند اما همچنان برای او دل سوزانده و به او اهمیت می دهند. او به این خاطر به چنین انسان پلیدی تبدیل شده که فهمیده هر کاری که بخواهد را می تواند انجام دهد. او نیمه تاریک هر فانتزی در مورد دانش و قدرت کل و برتر است. تمامی این قدرت و کنترل اما باعث شده که وی شخصیتی ویران شده باشد و مخاطبان نیز در همین ویرانی با او همدردی می کنند.
سریال «ریک و مورتی» در نشان دادن بی اهمیتی و بی ارزشی زندگی دیگر افراد برای ریک محدودیتی برای خود قائل نیست اما همانند دیگر قاتلان این فهرست، همه ما متوجه نوعی همدردی و دلسوزی نسبت به این شخصیت می شویم. این حس در لحظاتی دراماتیک از سریال جلوه واقعی تر و واضح تری به خود می گیرد: وقتی که ریک در آستانه خودکشی کردن قرار دارد که لحظه ای بسیار ترسناک است. علیرغم تمام کارهای هولناکی که ریک انجام داده مخاطب دوست ندارد خودکشی کردن او به واقعیت تبدیل شود. ریک دوستی سمی و خطرناک است که نمی توانید کاری در مورد او بکنید جز اینکه دوستش داشته باشید. او مانند یکی از اعضای خانواده است که نمی خواهید دوباره او را ببینید اما نمی توانید برایش آرزوی بد و ناخوشایندی داشته باشید.