هنر

بازی در نقش شیطان با حقد و کینه از مبانی اسلامی

از دستخط تاریخ در سال‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی پیداست، که حمله به قانون اساسی نظام جمهوری اسلامی یکی از اصلی ترین ماموریت های دشمن در مواجهه با انقلاب اسلامی بوده و در این میان شاید تقابل رسمی با لایحه قصاص در جمهوری اسلامی، که قانونی بر تراویده از نصّ صریح قرآن کریم و به‌شدت بازدارنده و حیات‌بخش است، سابقه‌ای چهل‌ساله دارد؛ دعوت مردم به قیام بر ضد این لایحه انسانی، توسط جبهه ملی در خرداد سال ۱۳۶۰ هجری شمسی، جزو اولین اقدامات جریان نفوذ است که با حمایت منافقین و لیبرال‌ها هم همراه شد و البته این تقابل با هدایت پیامبرگونه امام خمینی به‌جایی نرسید. اما جریان فتنه و نفوذ همچنان از طرق دیگر و با نفوذ در مجامع مختلف نظام به حیات خود ادامه داد و هرساله با القا و صدور قطعنامه‌ها و بیانیه‌های محافل خارجی مثل سازمان ملل و دیده‌بان حقوق بشر و … ایران اسلامی را متهم به نقص حقوق بشر می‌کنند و از سوی دیگر جریان نفوذ، با رخنه در سینما، رسانه، و سفارتخانه‌های چند کشور در ایران، به هوچی گری مشغول‌اند و هراز چند گاهی به بهانه بحث فمینیسم، کارگران، زندانیان سیاسی، قصاص و… و. به جمهوری اسلامی، اتهامات ریزودرشت روا می‌دارند!



این حمله به قانون اساسی نظام جمهوری اسلامی و تقابل آشکار با برقراری حکومت اسلامی در شرایطی صورت پذیرفت که طیفی انحصاری در مجموعه های مختلف فرهنگی و بالاخص قبیله ای مدعی در عرصه سینمایی کشور از جمله این مجامع بود که از ابتدای انقلاب تاکنون با فراوانی قابل‌توجهی در تولید آثار، به اصل اساسی لایحه قصاص حمله‌ور شده و در لفافه و به‌طور مستقیم در خدمت جریان نفوذ بوده است. اما لایحه قصاص کدام یک از منافع اتاق فکرهای استکبار جهانی را به خطر انداخته است که با نفوذ در مجامع انقلاب سعی در تخریب آن داشته و دارد؟ آن‌هم در شرایطی که خود این کشورها قوانین و آیین به ‌مراتب سخت‌گیرانه‌تر درزمینه اعدام دارند!



یکی از تازه ترین تلاش های این طیف آشنا و البته کاملا فعال و مورد حمایت در صنعت سینمای ایران تولید اثری با عنوان فیلم سینمایی شیطان وجود ندارد (There Is No Evilمی باشداثری چند تابعیتی که با سرمایه‌گذاری آلمان و جمهوری چک ساخته‌شده و فارغ از اینکه بدون مجوز در ایران تولیدشده و از مضمونی آشکار در تقابل با قانون جمهوری اسلامی برخوردار است و …؛ بی‌تعارف فیلمی است که حیثیت کشور را زیر سؤال می‌برد و ازاین‌جهت جای تعجب است که برخی در ایران با چه نگرشی برای کارگردان آن پیام تبریک صادر نمودند و یا افرادی همچون رئیس هیئت‌مدیره خانه سینما با چه فهم و کدام رویکرد به چنین اثری نگریسته و آن را به‌عنوان پرچم‌دار فرهنگ جمهوری اسلامی معرفی می‌نماید!



فیلم سینمایی شیطان وجود ندارد از اسم تا رسمش تقابلی است با تعالیم اسلام که در قالب مواجهه مستقیم با قانون قصاص به‌مثابه مقابله با حدود الهی ظاهر شده است و اثری که بر بستر تقابل خود با نظام جمهوری اسلامی به برجسته‌سازی موضوع هجو قانون قصاص می‌پردازد و از سوی دیگر برای مواجهه با شریعت اسلام و قوانین نظام اسلامی به‌صورت دیگر به اعدام در قالب قصاص هجمه آورده و در تمامی اپیزودهای مختلف اثر حقد و کینه سرشار خود به حاکمیت را عُریان می‌سازد.



قطعاً وجهه خصمانه فیلم سینمایی شیطان وجود ندارد سبب شده تا این اثر باوجود تمام ضعف‌های خود ازلحاظ فُرم سینمایی، موفق به کسب خرس طلایی در هفتادمین جشنواره بین‌المللی فیلم برلین شود و عنوان بهترین فیلم در برلیناله ۲۰۲۰ را از آن خود سازد. جایزه‌ای که به صورتی آشکار به سینماگران ایرانی پیام می‌دهد که حتی اگر اثر تولیدشده توسط ایشان از ظاهر سینمایی آن‌چنان موجه و منطق سینمایی قابل قبولی در روایت برخوردار نیست! می‌توانند با گنجاندن چنین مضامینی در غرب پذیرفته‌شده و مشمول دریافت پاداش‌های طلایی و نقره‌ای از ایشان شوند.



فیلم سینمایی شیطان وجود ندارد چهار روایت دارد و وجه مشترکی که مضمون این چهار اپیزود را به هم وصل کرده در ظاهر موضوع اعدام است که از منظر فیلم‌ساز، باعث تخریب سرنوشت افراد شده است و درواقع چهل سال مدیریت و حکومت نظام جمهوری اسلامی را مبتنی بر شریعت اسلام زیر سؤال می‌برد.



روایت نخست در فیلم سینمایی شیطان وجود ندارد با همین عنوان برشی است از یک روز زندگی خانوادگی فردی به نام حشمت که یکی از کارمندان سیستم قضایی در جمهوری اسلامی ایران است و در بخش اجرای احکام اعدام در زندان شاغل بوده و وظیفه او فشار دادن کلید سکوی مکانیکی اعدام است. وظیفه‌ای که مخاطب در پایان اپیزود نخست با آن آشنا می‌شود و این در حالی است عمده وقت روایت اول صرف ترسیم زندگی عادی این فرد در جامعه و تمرکز او بر معیشت خود می‌شود. تمرکزی که با گرفتن سهمیه برنج از اداره شروع و سپس با گرفتن حقوق از بانک و نحوه خرج آن توسط همسر معلم و دخترش که در مدرسه شکوفه‌های انقلاب اسلامی رشد یافته و … امتداد پیدا می‌کند



حشمت نمادی از سیستم حاکم بر جمهوری اسلامی است که سوار بر ماشین سمند به‌عنوان خودرو ملی به اینجاوآنجای شهر رفته و با خانواده‌اش روزگار را سپری و خوش هستند؛ اما انگار همسرش نمی‌داند که او در چه قسمت از زندان کار می‌کند و حتی مخاطب هم تا انتهای این اپیزود چیزی نمی‌فهمد و تنها او را با عنوان مأمور مسخ‌شدهٔ نظام می‌شناسد، تا اینکه در پایان، حشمت در یک اتاقکی، دکمه‌ای را می‌زند و زیر پای چهار اعدامی خالی می‌شود و به‌این‌ترتیب نخستین بخش از فیلم سینمایی شیطان وجود ندارد با ترسیم صحنه فجیع جان دادن اعدامی‌ها و تحت عنوان شیطان وجود ندارد به پایان می‌رسد تا مخاطب باور کند که همانا با وجود چنین شخصیت‌هایی به‌عنوان کارگزاران نظام جمهوری اسلامی، شیطان وجود ندارد!



روایت دوم در فیلم سینمایی شیطان وجود ندارد که با عنوان به من گفت تو میتونی انجامش بدی، به مخاطب اثر معرفی می‌شود؛ درباره جوان سربازی است که نمی‌خواهد کسی را اعدام کند و سراسیمه و دلهره وار، دنبال آشنا و قانونی می‌گردد که از وظیفه اجرای احکام در جمهوری اسلامی رها شود و ازاین‌جهت مُدام با دوست‌دخترش از طریق تلفن در تماس بوده و از هم آسایشگاهی‌های خود برای خلاصی از این وظیفه استعانت می‌طلبد.



جوانک سرباز در روایت دوم اثر می‌خواهد با دوست‌دخترش از حاکمیت جمهوری اسلامی فرار کند و به خارج برود اما می‌داند که اگر سربازی خود را تمام نکند؛ پاسپورت خود را که توسط حکومت به گروگان گرفته‌شده را نمی‌تواند بگیرد. او با سربازان دیگر در خوابگاه، مجادله می‌کند و در این میان یکی از سربازان در جواب به جوانک عاشق‌پیشه ترسو می‌گوید:

_ اینجا ایرانه، و زندان، حرف حرف بالاسری‌هاست، هرچی اونا بگن میشه قانون… ن. اعدام دست من و تو نیست…طرف لابد خلافی کرده که حکم اعدام بهش دادن

– اگر قانون اشتباه باشه چی؟

– به من ربطی نداره، من انجامش می‌دم چون قانونه…سربازم و سرباز یعنی هرچه مافوق گفت خفه بشه و انجام بده!…قانون را کسی می‌نویسد که زورش زیاد است!




البته این سرباز به‌ظاهر مغبون در روایت دوم که پویا نام دارد، برخلاف حشمت در روایت نخست مسخ نشده و همچنان انسان است و ازاین‌جهت اقناع نمی‌شود و درنهایت طی یک اقدام کاملاً متهورانه و البته بدون منطق و در ترسیم سینمایی کاملاً بچگانه‌ای، اسلحه به دست می‌گیرد و با تهدید و به‌نوعی مبارزه مسلحانه، از ساختمان زندان می‌گریزد و با موفقیت به دوست‌دخترش چشم‌به‌راه او در بیرون زندان ملحق می‌شود و سوار بر ماشین گُلف آلمانی او، در حال خواندن آهنگ پیروزی، اسلحه نجات‌بخش خود را به سمت شهر پرتاب نموده و پشت به جامعه به مکانی دوردست می‌روند!



این جوان مانند قهرمان‌های ماتریالیسم فیلم‌های جان گودار است که برای مادیات می‌جنگند تا خود و دنیای تعلقات خود را افزایش دهند و عشقشان مادی و خوش‌گذرانی است که هیچ‌گاه به کمال‌گرایی هم تبدیل نمی‌شود و همیشه در حد یک زیستن کنار دختر و در پایان هم با مردن یا شورش کنار دختر به پایان می‌رسد.



روایت سوم در فیلم سینمایی شیطان وجود ندارد به نام روز تولد تیتر گذاری شده است و بار دیگر به سراغ سربازی می‌رود که مأمور اجرای احکام اعدام بوده است و حالا بنا بر گفته کارگردان در شرایط پاداش سه روز مرخصی پس از انجام تشریفات اعدام، به روستای سرسبزی آمده است تا در سالگرد تولد دوست‌دختر موردعلاقه خود با او نامزد کند! و این در حالی است که پیش‌ازاین دوست‌دخترش که از خانواده‌ای با شمایل توده‌ای است، عاشق فرد دیگری به‌عنوان معلم خود بوده که اتفاقاً توسط همین سرباز اعدام‌شده و اکنون این سرباز در سه روز مرخصی پس از اعدام او به سر می‌برد.



سرباز روایت سوم که جواد نام دارد با دیدن عکس آن فرد متوجه می‌شود که خودش زیر پای او را برای اعدام کشیده است! و ازاین‌جهت دچار عذاب وجدان شده و دوست‌دختر او هم وقتی این موضوع می‌فهمد برای همیشه با او قهر و متارکه می‌کند!



روایت چهارم فیلم سینمایی شیطان وجود ندارد که مرا ببوس نام دارد درباره پدری به نام بهرام است که بیست سال قبل در برابر نظام حاکم در جمهوری اسلامی شوریده و برای آنکه فردی را اعدام نکند، اسلحه کشیده و از محل خدمت گریخته است و پس‌ازاین ماجرا دوست‌دختر خود را به خارج از کشور می‌فرستد تا در سرنوشت شوم خود شریک نکند؛ دوست‌دختری که نمی‌دانسته حامله است و پس از حضور در خارج دختری را به دنیا می‌آورد. دختری که پدر خود را به‌عنوان عمو (دوست پدر) می‌شناسد و (دوست پدر) عموی خود را پدر تصور می‌کند.



بهرام دانشجوی پزشکی بوده و در ایران سرنوشت فلاکت باری را در حالتی شبه تبعید تجربه می‌کند و تنها سعی می‌کند تا آرام باشد؛ این در حالی است که بنا بر روایت اثر، دوست او یعنی منصور در آلمان پزشکی خوشبخت بوده و با دختر بهرام به‌عنوان دخترش در شادکامی به سر می‌برد و اکنون بهرام که از بیماری مزمنی در رنج است از منصور می‌خواهد که دخترش را از آلمان به نزد او در ایران بفرستد تا پیش از مرگ حقیقت را به او بگوید. اما دخترک پس‌ازآنکه حقیقت را می‌فهمد، به‌صورت داستان باز اقدام به ترک پدر می‌نماید! اما درنهایت بهرام پیام خود را تحت عنوان حقیقت به دخترک منتقل می‌کند و بیننده هم باید قانع شود که کار بهرام یک عمل درست و از روی ناچاری بوده است؛ چراکه به‌زعم فیلم بهرام مجبور به اعدام یک انسان بی‌گناه شده بود.



و این‌گونه است که چهار فیلم کوتاه تحت عنوان اپیزود در کنار یکدیگر فیلم سینمایی شیطان وجود ندارد را شکل داده و اثری به‌شدت سیاه و البته با ارائه رهنمود و راهکار ماندن و مبارزه در راه براندازی رژیم به پایان می‌رسد!



نکته حائز اهمیت در همه اپیزودها این است که برخلاف واقعیت امر در قوانین مدنی کشورها که هر اعدامی به دنبال جرم بزرگی مثل قتل نفس و … رخ می‌دهد؛ در این فیلم به‌هیچ‌وجه جرم اعدام‌شدگان بر ملأ نمی‌شود، به‌نحوی‌که گویا اصلاً جرمی مرتکب نشده‌اند! درنتیجه عده‌ای قاتل محکوم‌ به اعدام، همچون اپیزود سوم افرادی بی‌گناه تلقی می‌شوند که قصاص آن‌ها نادرست است. بنابراین با تهییج احساسات بیننده توسط فیلم، قانون حیات‌بخش قصاص به طرز منافقانه‌ای زیر سؤال می‌رود و این در حالی است که قوانینی به ‌مراتب سخت‌گیرانه‌تر درباره اعدام در کشورهای غربی برقرار است، اما فیلم‌ساز نه‌تنها نقدی بر این کشورها وارد نمی‌کند که در اپیزود چهارم به طرز مشکوکی آنان را حتی الگو و طرفدار حقوق بشر معرفی می‌کند. چنین تناقضی چه معنایی دارد؟ اگر افراد شرور و جانی در غرب باید اعدام شوند، چرا در ایران باید زنده بمانند؟



البته شاید فیلم سینمایی شیطان وجود ندارد با این چهار روایت درصدد القاء این مفهوم است که ما دشمن بیرونی نداریم و اصرار دارد که شیطانی در کار نیست بلکه ما خودمان دشمن خویش هستیم! چنین ادعای عجیبی، وقتی با نمایش چهره‌ای بی‌گناه از غرب همراه می‌شود، به معنای حضور جریان نفوذ در پشت پرده فیلم است! چه آنکه در اپیزود پایانی، روباه، به‌عنوان یک موجود بیرونی، نمادی از استکبار جهانی است که حافظه تاریخی مردم ایران آن را با نام انگلیس خبیث می‌شناسد؛ حال‌آنکه همین روباه با پادرمیانی دخترک از شکار توسط بهرام در امان می‌ماند. عجیب‌تر اینکه روباه به‌عنوان نماد صلح و دوستی معرفی می‌شود! یک سکانس زننده که به‌نوعی همه ادعای عجیب فیلم در آن خلاصه می‌شود: دوستی با بیگانه و دشمنی با خویشتن.


تأیید بر خشونت بلا وجه در فیلم، درواقع همان نسخه دولت لیبرالی است که به سبوعیت و آنارشی و تنازع بقا و… منجر می‌شود، دقیقاً مسئله‌ای که با حوادث آبان ۹۸ و اغتشاشات پس از گرانی بنزین و شورش با هر شیوه ممکن به‌شدت گره‌خورده است و درنهایت این جانِ جهان لیبرالیسم است که توسط قانون قصاص به خطر می‌افتد، و درنتیجه در طول چهار دهه گذشته با نفوذ در مجامع گوناگون به تخریب این لایحه بازدارنده و حیات‌بخش پرداخته است؛ و همواره سعی دارد از جاسوسان جانی و شرور خود، افرادی کاملاً بی‌گناه و بلکه دوست و خیرخواه برای ما ترسیم کند!




شاید از این ‌جهت بتوان در وجه‌ تسمیه فیلم چنین بیان داشت که غرب‌ستیزی جایش را به غرب دوستی می‌دهد و شیطان بزرگ، یعنی آمریکا، این گرگ کهنه‌کار، دشمن نیست! زیرا اساساً شیطان وجود ندارد و هر چه هست توهم از دشمنی و شیطنت غرب است! و این‌گونه است که در روایت چهارم، دخترکی که از غرب آمده است، نسخه مدنظر فیلم‌ساز می‌شود برای منجی نشان دادن غرب و نمادی که از آن نشان می‌دهد، یک روباه زیباست که پدر بنا به درخواست آن دختر، از شکارش منصرف می‌شود.



در تیتراژ پایانی، فیلم‌ساز در یک کپشن آورده است: «در این فیلم به حیوانات آسیب‌زده نشده»، درواقع تأکید دارد که او مرتکب هیچ ناهنجاری خلاف حقوق بشر و حقوق حیوانات و محیط‌زیست و… نشده است، اما ازنظر همین کارگردان، ترویج خشونت و اسلحه دست گرفتن یک سرباز و تهدید و انتقام شخصی و … هیچ منعی ندارد و اتفاقا بسیار نکوهیده و مدرن است!




علاقه ویژه کارگردان به غرب آن‌چنان ویژه است که حتی در سکانس‌هایی به غرب پرستی میل نموده و ازاین‌جهت است که به‌عنوان‌مثال در روایت دوم، اثر پس از مشایعت جوانک سرباز با ضرب شبه زورخانه‌ای در هنگام اسلحه کشیدن و موعد فرار از محل خدمت و …؛ آن هنگام که به همراه دوست‌دخترش سوار بر ماشین گُلف آلمانی می‌کند؛ آن‌چنان شادمان در حال فرار از حاکمیت جمهوری اسلامی به تصویر می‌کشد و این شادمانی را به نحوی با ترانه بلا چاو ( Bella ciao همراه می‌سازد که هر مخاطبی را به ذهنیت پیروزی شکوهمندانه پارتیزان‌های لیبرال بر فاشیسم رهنمون ساخته و این ذهنیت را با انگاره‌های بصری و تلفیق پرچم جمهوری اسلامی و نور و شهر و جاده و قطار و … تکمیل می‌نماید.



بلا چاو (Bella ciao) عنوان ترانه مشهور و قیمی در ایتالیا است که از مضمون مقاومت برخوردار است. ترانه‌ای که به شکلی منسجم در فواصل سال‌های ۱۹۴۳ تا ۱۹۴۵ میلادی، یعنی مقطع پایانی جنگ جهانی دوم و در بحبوحه جنگ داخلی ایتالیا احیا شد و به‌صورت رسمی از سوی پارتیزان‌ها و مخالفان فاشیسم در ایتالیا خوانده می‌شد و پس‌ازآن بود که این ترانه به نماد مبارزات آزادی‌خواهانه تبدیل شد و با ترجمه به زبان‌های مختلف، توسط خوانندگان بسیاری تا به امروز اجرا شده است. ترانه‌ای که در زبان انگلیسی با عنوان خداحافظ ای زیبا (Goodbye beautiful) ترجمه و معنی فارسی آن به‌این‌ترتیب است:

یک روز از خواب برخاستم/ آه خداحافظ ای زیبا، خداحافظ ای زیبا، خداحافظ ای زیبا! خداحافظ! خداحافظ! / یک روز از خواب برخاستم/ دشمن همه‌جا را گرفته بود/ ای پارتیزان مرا با خود ببر/ آه خداحافظ ای زیبا، خداحافظ ای زیبا، خداحافظ ای زیبا! خداحافظ! خداحافظ! / ای پارتیزان مرا با خود ببر/ زیرا شهادت را نزدیک می‌بینم/ اگر به‌عنوان یک پارتیزان کشته شدم (وگر بر فراز کوهی کشته شدم) / آه خداحافظ ای زیبا، خداحافظ ای زیبا، خداحافظ ای زیبا! خداحافظ! خداحافظ! / اگر به‌عنوان یک پارتیزان کشته شدم (وگر بر فراز کوهی کشته شدم) / تو باید مرا به خاک بسپاری/ مرا در کوهستان به خاک بسپار (تو باید مرا به خاک بسپاری) / آه خداحافظ ای زیبا، خداحافظ ای زیبا، خداحافظ ای زیبا! خداحافظ! خداحافظ! / مرا در کوهستان به خاک بسپار (تو باید مرا به خاک بسپاری) / زیر سایه گلی زیبا/ و آنان که از کنار قبر من گذر می‌کنند (و آنان که از کنار قبر من گذر می‌کنند) / آه خداحافظ ای زیبا، خداحافظ ای زیبا، خداحافظ ای زیبا! خداحافظ! خداحافظ! / و آنان که از کنار قبر من گذر می‌کنند (و آنان که از کنار قبر من گذر می‌کنند) / به من خواهند گفت: «چه گل زیبایی» (و آنان خواهند گفت: «چه گل زیبایی»)/ این گل از پارتیزانی روییده است (این گل از پارتیزانی روییده است) / آه خداحافظ ای زیبا، خداحافظ ای زیبا، خداحافظ ای زیبا! خداحافظ! خداحافظ! / این گل از پارتیزانی روییده است (این گل از پارتیزانی روییده است) / که برای آزادی جان باخت (که برای آزادی جان باخت)




البته باید توجه داشت که فیلم سینمایی شیطان وجود ندارد فیلمی ضعیف از لحاظ فُرم سینمایی است؛ اثری که در تدوین به‌قدری آماتور و ضعیف و مبتدی است که اگر اتاق فکر و سرمایه خارجی و پذیرنده بین‌المللی در کار نباشد، هرگز چنینی فیلمی از قابلیت دیده شدن برخوردار نمی باشد و این در حالی است که شخصیت‌های فیلم به‌شدت منفعل و باسمه‌ای هستند و اگر کسی با فیلم‌نامه‌نویسی اندک آشنایی داشته باشد متوجه ضعف فیلم و ضعف شخصیت‌پردازی می‌شود. اثری که به وضوح توهم قصه‌گویی و توهم نئورئالیسم دارد و حتی معنای تعلیق را هم نفهمیده است و به نوعی کارگردان صد و پنجاه دقیقه فیلمی ساخته است که به‌دشواری بتوان آن را « تحمل» کرد، چه برسد به اینکه قابل « تأمل» هم باشد!



جایگاه هستی مقتدر، قانون و شریعت، شهر و انسانیت، خانواده و والدین، زن و مرد و نهایتاً کودک و…همگی به ترتیب در این فیلم، مخدوش‌اند و از تراز مطلوب فاصله دارند. قطعا نه قوه قضاییه و نه نیروی انتظامی هیچ‌کدام مسئلهٔ فیلم‌ساز نیست و به‌راحتی از آن‌ها رد می‌شود. مثلاً رسول اف در این فیلم، مزد گرفتن کارمندان و سربازان زندان را هجو می‌کند و آن‌ها را مزدبگیران نظام می‌داند که نان در خون می‌زنند و می‌خورند، اما خود جناب فیلم‌ساز فراموش کرده است که امثال او از همین نظام اسلامی به آب و نانی رسیده‌اند! حال چگونه است که کارگردانی همچون ایشان با داشتن سابقه کیفری، به‌سادگی چنین فیلمی در ایران می‌سازد؟ فیلمی که به صورتی آشکار و کاملا ابتدایی از تصویرگری اروتیک برای پوشاندن حفره های عمیق فیلمنامه کمک می گیرد و سعی می کند تا خلاء داستانی و کم و کاست های منطقی در روایت خود را با استفاده افراطی از صحنه های سکسی پنهان و آشکار پوشش دهد و در این میان نه تنها نیروی انتظامی و پلیس و سازمان زندان‌ها و فرودگاه و فروشگاه‌های ایران و مجموع نهادهای حاکمیتی خللی در مسیر او ایجاد نمی کنند؛ بلکه کاملاً در خدمت او هستند!؟ حال این سؤال را باید از مدیران فرهنگی کشور و بالاخص مدیران سینمایی و علی الخصوص در بخش نظارات و ارزشیابی پرسید و درواقع باید یقه آن‌ها را گرفت که چرا  و چگونه یک فیلم‌ساز، که مجوز ندارد و در ظاهر دوران محکومیت خود را می گذراند می تواند به‌راحتی چنین فیلمی سیاهی را در ایران بسازد؟


Related Posts

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *