دست بالای دست بسیار است یعنی چه ؟
معنی ضرب المثل دست بالای دست بسیار است : این حکایت پرکاربرد و قدیمی درباره نبودن برتری مطلق می باشد. به عبارت دیگر یعنی همیشه کسی هست که از شخصی دیگر دارایی و برتری بیشتری داشته باشد. با بخش ضرب المثل ماگرتا همراه ما باشید.
معنی دست بالای دست بسیار است
در پاسخ کوتاه به آن می توان گفت که : «قدرتمندتر از هر موجود ، موجود دیگری پیدا می شود».
این کنایه موقعی به کار می رود که می خواهند بگویند فکر نکنید می توانید به جایگاهی برسید که هیچکس بالاتر از شما نباشد زیرا هر چقدر هم پیشرفت کنید و بالا بروید و شرایط شما تغییر کند باز هم افرادی را خواهید دید که از شما برتر هستند. این مثل گاهی به بی ثباتی موقعیت، قدرت و ظلم اشاره دارد.
دست بالای دست بسیار است از جمله ضرب المثل هایی است که در میان مردم خیلی رواج دارد و از آن برای بیان سلسله مراتب استفاده می کنند. قدیمی ترها با این کنایه کار اشتباه افرادی که دچار غرور، بی ثباتی جاه و مقام شده بودند را گوشزد می کردند. همچنین در نهایت این حکایت گاهی اوقات با هدف دلگرمی و تسکین دهندگی نیز استفاده می شود به عنوان مثال به کسی می گویند که مظلوم واقع شده است، یعنی غصه نخور که زورگو روزی در موضع ضعف قرار می گیرد.
داستان ضرب المثل دست بالای دست بسیار است
روزی سنگ تراشی که از شغل خود ناراضی بود از کنار یک تاجر و بازرگان عبور کرد. در باز شد و خانه مجلل و باغ و خادمان بازرگان را دید و حسادت کرد و با خود گفت: این تاجر چقدر قدرتمند است! و پیش خودش می خواست مانند یک تاجر باشد.
در یک لحظه به امر خدا او تاجری معروف شد! برای مدت طولانی او فکر می کرد که قدرتمندترین است. تا اینکه روزی حاکم شهر از رو به روی او گذشت، دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند، حتی تجار. مرد فکر کرد، کاش من هم حاکم بودم، اینطوری قوی ترین بودم! در آن لحظه او به فرمانروایی قدرتمند شهر تبدیل شد. در حالی که او روی تخت روانی نشسته بود، همه به او تعظیم کردند.
او احساس کرد نور خورشید او را آزار می دهد و فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است. پس او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند. بعد از مدتی ابر سیاه بزرگی آمد و جلوی تابش آن را گرفت. پس گمان کرد که نیروی ابر از خورشید بیشتر است و آرزو کرد که ابر بزرگ شود و چنین شد. طولی نکشید که باد آمد و او را به همه طرف هل داد. این بار او می خواست که تبدیل به باد شود.
وقتی به صخره ای نزدیک شد، دیگر نتوانست آن را حرکت دهد. با خودش گفت قوی ترین چیز دنیا یک صخره است و تبدیل به صخره ای بزرگ شد. در حالی که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد در حال له شدن است. به پایین نگاه کرد و سنگ تراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است! اینگونه بود که حکایت دست بالای دست بسیار است شکل گرفت.